از تاریخ ۴تا ۱۵ آبان نمایشگاه مجسمهای در نگارخانه لاله برپا بود. در این نمایشگاه آثاری از کامبیز و کامران اسماعیلشریف، کامران اطمینانی، محمود بخشی موخر، محمد بهابادی، همایون ثابتی مطلق، محمدرضا ذبیحاللهزاده، آزاد کریمرسولی، پروانه سلطانی، هومن سلیمی، عربعلی شروه، علی غیاثوند، عبدالناصر گیوقصاب و امیراحمد معبد به معرض دید گذاشته شدهبود. با تلاش و پیگیری امیراحمد معبد این آثار جمعآوری و بهصورت نمایشگاه گروهی عرضه شد. ذکر این نکته ضروری است که کارها توسط پرویز تناولی داوری و برای نمایشگاه انتخاب شدند. «معبد» که متولد ۱۳۵۳ شاهرود است، فعالیت هنری خود را با رفتن به هنرستان آغاز کرد و در محضر استاد قانبیگی به تحصیل پرداخت. وی که فارغالتحصیل رشته نقاشی از دانشگاه آزاد است فعالیت حرفهای در زمینه مجسمهسازی را از سال ۱۳۷۴ آغاز کردهاست و به دلیل اینکه بانی نمایشگاه بود با او به گفتوگو نشستیم.
تعریف شما از مجسمه چیست؟
وارد تعریف شدن کمی سخت است…
منظورم این نیست که به یک تعریف کلی از مجسمه برسیم و از فردا با این تعریف سروکار داشتهباشیم. میخواستم بدانم که مجسمه برای شما چه ویژگیهایی دارد؟
مقوله مجسمه فرمی است که یک فضایی را به خودش اختصاص میدهد حالا با هر اسمی اعم از تندیس و… این تعریف از گذشته تا به امروز خیلی تغییر کردهاست. اما من خیلی به فضا اهمیت میدهم تا به یک تودهای که میتواند شکلدهنده فرم اصلی من باشد برسم. خیلی دوست دارم با فضا درگیر باشم و این فضا با بیننده مستقیما در ارتباط است یعنی من فضایی را درست میکنم که درواقع اینستالیشن است و بیننده داخل اثر قرار میگیرد تا مقابل آن.
شما آن فضا را جز مجسمه میدانید؟
گفتم. چون بیننده داخل اثر جا میگیرد، تاثیر بیشتری خواهد داشت. مجسمه تعریف خاص خودش را دارد. این نمایشگاه از آن فضاسازی فاصله گرفته است.
اما بعضی از کارها هم به فضاسازی نزدیک است.
درست است. سعی کردم در بعضی از کارها آن تعریفی را که یک توده روی پایه قرار میگیرد را بشکنم. یعنی حجم در تماس با پایه زیرینش کمترین نقطه اشتراک را دارد. معلق بودن حجمها بازهم به درگیری من با فضا برمیگردد.
کارهایی که به فضاسازی نزدیکترند چقدر توانستهاند به فضای تفکر ایرانی نفوذ کنند. در هنر ما همیشه نوعی روایتگری وجود داشتهاست بهویژه در مجسمه. ما پشتوانه قویای در هنر مجسمه نداریم در زمینه نقش برجسته شاید. شما چقدر به این نکته توجه میکنید؟
من با شما مخالف هستم. من با این جمله که همیشه تکرار میشود ما ایرانی هستیم و با هنر ایرانی چه کنیم همیشه مخالف بودم. من ایرانی هستم و دغدغههای ایرانی هستیم و با هنر ایرانی چه کنیم همیشه مخالف بودم. من ایرانی هستم و دغدغههای ایرانی دارم و زمانی که کار میکنم شخصیت ایرانی در آنها خواهد بود. البته از آن کارهایی که از روی آثار غربی کپی میشود، با کمی تغییر، فاکتور میگیریم.
وقتی ما دغدغهها و جامعه خودمان را بشناسیم ناخودآگاه کارمان ایرانی خواهد بود و احتیاجی نیست آگاه کارمان ایرانی خواهد بود و احتیاجی نیست که با زور بخواهیم این کار را انجام دهیم. این فضاسازی و درواقع اینستالیشن در فرهنگ ما ریشه عمیقی دارد و ما هر روزه با آن درگیر هستیم منتها شکل آرتمیستیک به آن داده نشده است. یعنی هنرمند نتوانسته است این اتفاقات را به صورت هنر به جامعه برگرداند. البته در دوره سقاخانه این اتفاق افتاد.
من هم منظورم همین بود. میخواستم بدانم که شما چقدر سعی میکنید این اتفاق در کارهایتان رخ بدهد. شاید خیلی زیاد به مسئله اهمیت نمیدهید. این قضیه خیلی شخصی است. ولی خودتان گفتید که این سقاخانهایها بودند که ماندگار شدند آن هم به دلیل ویژگیهای خاص خودشان.
من فکر میکنم جواب دادن به این سوال خیلی سخت است. شاید هم خیلی زود باشد یعنی باید زمان این نکته را مشخص کند.
وقتی در مورد فضا صحبت میکنیم و میراثی که به ما رسیدهاست، شاهد فضای تعلیقی هستیم که در تمام زمینههای هنری وجود دارد چه در نگارگری با آن پلانبندیهای خاص خودش و چه در نقش برجستههای تخت جمشید و در نهایت آذینبندیهایی که در مراسم مختلف میشود؛ علمها و نشانههای مختلفی که استفاده میشود افراد درون این فضا قرار میگیرند و میبینیم که تاثیرگذار نیز هست. وقتی مردم عادی وارد موزههای معاصر میشوند و با فضاسازی مواجه میشوند؛ تاثیر میگیرند. خیلی وقتها مشمئز میشوند، خیلی وقتها خوشحال میشوند و خیلی وقتها وادار میشوند که فکر کنند…
خیلی وقتها هم نمیفهمند!
بله، این نفهمیدن دلیل بر خوب بودن یا بد بودن کار نیست. در همه جای دنیا هنرمند خودش را پایین نمیآورد بلکه این وظیفه جامعه است که خودش را بالا بکشد.
اما قبول دارید که باید به جامعه نگاهی داشتهباشد.
مسلما همینطور است. حالا این نکته اهمیت دارد که مسائل را بهصورت عوامانه مطرح کند یا اینکه مردم را به فکر کردن وادار کند.
البته اینجا مشکل پیش خواهد آمد و آن هم جدا شدن هنرمند از جامعهاش است. یعنی مرتبه خودش را خیلی بالا میداند و به همین دلیل به خودش اجازه میدهد که هرکاری بکند.
اگر جامعه خودش را بشناسد و بتواند با آن ارتباطی برقرار کند هرگز چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. بودند هنرمندانی که کارهایی انجام دادند و درصد زیادی از جامعه آنها را طرد کردند ولی چند دوره بعد میفهمند که چه میگفتند. البته بعضی وقتها شکل تظاهری به خودش میگیرد و تشخیص این دو مقوله از یکدیگر کمی سخت است و نمیتوان گفت که این هنر هست یا نیست و باید آن را به تاریخ واگذار کرد.
با توجه به این صحبتهایی که گفتهشد، میخواستم بدانم که شما این دغدغهها را چگونه در مجسمه به موجودیت میرسانید؟
اینکه بخواهم خودم را درگیر دغدغهها بکنم، فکر میکنم کار من نیست. من خودم را خیلی درگیر مسائل اجتماعی نمیکنم. حتما قرار نیست که هنرمندان در مورد دغدغههای اجتماعشان صحبت کنند. یک عده در مورد رفاه صحبت میکنند، عده دیگری در مورد بالا بردن سواد و شعور بصری کار میکنند. این تقسیمبندی باید مشخص شود. من به این توجه میکنم که کسی که کارم را میبیند به فکر کردن وادار شود.
یعنی شما بیننده را مولف کار میدانید.
دقیقا. هیچوقت برای کارهایم اسم نمیگذارم. اگر روی کار اسمی بگذارم قبل از اینکه بیننده حسی از کار بگیرد ما آن را به زور به آن منتقل کردهایم.
کار آخرم در موزه، کاشتن قارچ در فضای سبز، دغدغهای درونش وجود ندارد، ولی زیباست که مردم از روی نردهها میپرند داخل و کار را با خودشان میبرند! این درگیر کردن انسانها است. اتفاق عجیبی هم نیست. رهگذرانی که هر روز از آنجا میگذشتند و ناگهان با آن همه قارچ مواجه میشدند. خیلی از دوستان به من پیشنهاد کردند که اسم این کار را قرن بیست و یکم بگذار. آدمهایی که مثل قارچ سبز میشوند و هیچ خاصیتی ندارند. من خودم را خیلی با این موضوعات درگیر نمیکنم چون کمی سخت است!
شما قبل از شروع مصاحبه گفتید که در هنر معاصر امروز دنیا دیگر مرزی مابین مجسمه، فضاسازی و … وجود ندارد. شما فکر میکنید ما در ایران هم میتوانیم همانطور کار کنیم و احتیاجی به یک بسترسازی حداقل دو، سه دههای نیست؟
خب این در واقع دغدغه همه ما است و این اتفاقاتی که در حال رخ دادن است چه دستاوردی برای آینده ما دارد. ما ازنظر تکنولوژیک هفتاد، هشتاد سال از غرب عقب هستیم. خب چکار باید کرد؟ آیا ما باید خودمان تازه شروع کنیم به ساختن کامپیوتر؟ پیکان را آرام آرام به ۲۰۶ تبدیل کنیم؟ آیا باید این پروسه طی بشود؟ آیا ما باید انقلاب صنعتیای که آن طرف روی داده و این طرف نه، بهوجود بیاوریم؟ این دغدغه همه ماست. شخصا دلیلی نمیبینم که ما باید آن پروسه را طی کنیم و شاید نمیتوانیم طی کنیم. یعنی ما نمیتوانیم کسی مثل «میکل آنژ» را داشته¬باشیم و بعد «رودن» و… کسانی که این اتفاقات را کنار هم چیدند و تا امروز جلو آمدند. به¬نظر من با آگاهی و مطالعه فرهنگ خودمان و شناختی که از آن طرف بهدست میآوریم میتوانیم کار کنیم. فکر نمیکنم کسی بتواند بگوید پنجاه سال آینده در هنر ایران چه رخ میدهد.
چرا همیشه نگاه هنرمندان به غرب است و نه به شرق؟
ما در طول تاریخ فرهنگیمان چندین سکته داشتیم. شما به حال حاضر هم نگاه کنید متوجه این قضیه میشوید. ما درحال حاضر با دو دسته هنرمند مواجه هستیم. کسانی که تفکراتشان قبل از انقلاب شکل گرفت و غالبا کلاسیک کار میکردند و دسته دیگر هنرمندان جوان. جوانانی که با تکنولوژی روز دنیا درگیر هستند و مهار کردن این قضیه که اینها میتوانند با این فرهنگ قرابتی داشتهباشند یا نه، کار یک منتقد و فیلسوف است. من به این فکر میکنم که فقط کار میکنم و کار کردن در شرایط امروز خیلی مهم است.