دوازده هزار قارچ گچی ظرف یک هفته در باغ موزه هنرهای معاصر تهران روییدند. این رویداد بسیاری از مردم را شگفت زده کرد و به باغ موزه که در قلب تهران بزرگ و پر ازدحام واقع است، چهرهای تازه و حیرت انگیز داد. افراد بسیاری حین عبور از کنار باغ با این پدیدهی عجیب مواجه شدند و آن را به اشکال گوناگون تفسیر کردند. عدهای آن را به بارش باران و رعد و برق نسبت دادند، کودکان دبستانهای اطراف برای دست زدن به آنها پنهانی از نردههای باغ رد میشدند و کارمندان ساختمانهای اداری مشرف به باغ، بر سر واقعی یا مصنوعی بودن قارچها شرطبندی میکردند. شهروندان بیشماری حین رانندگی در خیابان کارگر این کار را از درون خودرو دیدند و درباره این رخداد ناگهانی گفت و گو کردند. گرچه این کار افراد بسیاری که قصد دیدن آثار هنری را نداشتند، به درون موزه کشاند، اما افراد بیشماری نیز آن را دیدند، بی آن که هرگز بدانند که آنچه دیدهاند، نه رویش ناگهانی قارچهای واقعی، که یک کار هنری بوده است.
چیدمان قارچها برای معبد گامی در جهت حرکت از انتزاع گرایی به سمت تولید مفهوم بود. این اثر با تکثیر و تکرار یک فرم طبیعی و شناخته شده، یعنی قارچ، محیطی ذهنی با کیفیات بصری و زیباییشناسی انتزاعی میآفرید: لکههای سفید فراوان پاشیده بر بستری سبز؛ اما انتخاب عنصر قارچ و قرارگیری اثر در متن موجود – باغ مجسمه موزه هنرهای معاصر – لایه معنایی دیگری به آن میبخشید و قارچ را به نمادی برای انتقال معانی تبدیل میکرد.